> زير بارش عدل تر خواهيم شد ، اگر ... ! (نثر ادبی)
زير بارش عدل تر خواهيم شد ، اگر...!
--------------
یک ، دو ، سه ! سه ، دو، یک !
و این آغاز دوباره ی یک حرکت است . حرکت به سمت آینده ای روشن !
حرکت به سمتی که بال ها گشاده تر می شوند و نبض ها راحت تر زمزمه های زندگی را به نجوا می نشینند !
در این آغاز دوباره ، نگاهم سمت کرانه ای است که توانم می دهد تا بیان دارم که چگونه می توان لحظاتی پر از شمیم شیدایی عدل آفرید و چگونه می توان دستان مخالف اهتزاز پرچم عدل را در هم شکست !
این روز ها همه از کمبود رویش گل های عدل شکوه سر می دهیم و فریادمان بلند است که چرا دیگران در مسیر پرواز پرنده های عدل دام می گسترند ؟ چرا هیچ کسی در اندیشه ی نهال های بی عدالتی ، که یکی پس از دیگری در فضای سرزمینم قد می کشند ، نیست ؟ چرا دستی بر نمی آید تا این نهال های هرز را در هم پیچد و ندای نیستیشان را در گوش های زمین و زمان جار زند ؟
همه می نالیم ! زخم هایمان را یاد آور می شویم و فلان مسئول حکومتی را به عنوان منشأ بی عدالتی ، در چنگال انتقاد های گاه بی رحمانه ی خویش قرار می دهیم و فریاد سر می دهیم :
" چرا کسی مرهم گذار زخم هایمان نیست ؟ آوار درد نفس هایمان را بند آورده و زخم های تبعیض حوصله مان را سر آورده است ! ...
می گوییم : خدایا اگر تو مقسٌم میوه های عدالتی ، پس این همه بی عدلی برای چیست ؟ چرا این همه تگرگ های تفاوت برسرمان باریده می شود ؟
خدایا ! پس کی ما را ، از شرّ این سیاسیون جناح باز رهایی می بخشی ؟ خدایا ...! “
آری ، این صدای ماست ! این صدای مردمی است که تنها حرف می پراکنند! این صدای مردمی است که تنها به عمل دیگران چشم می دوزند ! این صدای مردمی است که هیچ نمی اندیشند که خود در برابر دیگران چه کرده اند! تنها گریبان می گشایند و فورانی از فریاد در فضا می پراکنند که : دیگران چه کرده و چه می کنند ؟! ...
گاه گاه وقتی در کوچه های سرزمینم راهی می شوم ، عفونت زخم ها آزارم می دهد و نگاهم را چون آبشار اندوه ، به تماشای دیده ها می سپارد !
چه زخم های شگرفی دارند این مردم! اما مگر می توان زخم ها را به حال خود گذاشت ؟ مگر می توان با زیر سوال بردن دیگران زخم ها و دردها ی تنومند را ریشه کن کرد ؟ ...
اندیشه ای در زوایای پنهان روحم متولد شده و لحظه به لحظه ، بالنده و بالنده تر می شود . اندیشه ای ساده ، اما بسیار سخت ! اندیشه ای که توانایی بنیان جامعه ی عدالت گستر را ، در همه جا می گستراند و حکم رهایی انسان از دستان عفونی زخم ها را صادر می کند !
به اندیشه ام برمی گردم ، به خودم ، به زوایای پنهان وجودم ، و اینکه : ای انسان ! بلند شو ، فریاد کن ، دستان نامحرم را بشکن ! افشا کن خواسته های شیطانی ات را و بمیران خواسته هایی را که در فضای روح و روان انسان ها زخم هایی ضخیم می پاشند !
ای انسان ! تا چند برآنی تا همه چیز را تنها به سود مراد دل خود تفسیر کنی ؟ تا چند می خواهی در بازی های سیاسی ، ایمان و وجدانت را به حراج بگذاری ؟ تا چند می خواهی منفعت اندیشانه، بند بند قوانین شرعی و عرفی را تنها به سمت خواسته های شیطانی ات جاری کرده و به تفسیرشان نشینی ؟
ای انسان ! به خود آی...؛ چشم هایت را بگشای و تماشا کن که همین زخم هایی که تو در روح و روان این و آن می پاشی ؛ دیگران هم همانند تو ، روح و روانت را زخمی خواسته های شیطانی خویش خواهند کرد !
ای انسان ! ....ای انسان ! ...
******
به دور دست های روشن خدا خیره می شوم و انعکاس صدایی را می شنوم که سمت آسمان ها جاری شده و تمنای آبی شدن دارد :
" یا خیر ذاکرٍ و مَذکور ، یا خیرَ شاکرٍ و مَشکُور ، یا خیر حامدٍ و محمود ، یا خیر شاهد و مشهود ، یا خیر داع و مدعوّ ، یا خیر مُجیب و مُجاب ، یا خیر مونس و انیس ، یا خیر صاحب و جلیس ، یا خیر مقصود و مطلوب ، یا خیر حبیب و محبوب ...! "
خدایا چشم هایم را باز کن . می خواهم با گشایشی که تو بر پهندشت روانم می بارانی ، پیداتر از همیشه بر احوال خویش مسلّط باشم !
خدایا ! بر من ببخش که خواسته های خویش را ، برتر از خواسته های خلقت معنا می کردم !
خدایا بر من ببخش که با خود خواهی های خیره سرانه ی خویش ، زخم هایی شگرف ، بر روح و روان بندگانت حک کردم !
خدایا ! ...
چشم هایم را می گشایم . بار دیگر به خودم برمی گردم و به اندیشه ام ...!
******
امروز ، اگر آدم های سرزمینم ، هر کدامشان قانون را درست و فراگیر تفسیر کنند ، اگر زخم های دیگران را همانند زخم های خویش معنا کنند ؛ و بنا به گفتار صادقانه و عاشقانه ی مولای شیعیان ، امام عدالت گستر ، " اگر هر آنچه را که برای خود می پسندیم ، برای دیگران هم بپسندیم ؛ پس از آن ، هیچ نگاهی ، از آتش بی عدالتی نخواهدسوخت !
و سرانجام آنکه ، اگر این روزها تنها به سمت چالش با خویشتن شیطانی خویش گام برداریم ، و در نگاه اول عمل هاو اندیشه های خویش را با خواسته های خداپسندانه تطبیق داده و به استیضاح خویش بپردازیم ؛ هیچ دلی در مشت های لجوج بی عدالتی مچاله ، هیچ صدایی از تندباد بی عدالتی خاموش و هیچ هوایی برای نیلوفران اشتیاق ، نفس گیر نخواهد شد و عدالت جلوه های جمیلش را در نگاه همه ی آدمها جار خواهد زد ! ...
به موج های دریا نگاه کنیم ، موج هایی که می توانند با تلاش خویش همه ی آلوده گی های ساحل را تطهیر کنند .
موج هایی که گاه خود آنچنان آلوده اند که همه ی زیبایی های ساحل را در هم شکسته و با طوفان خشم خویش آرامش را از ساکنان ساحل سلب می کنند !
موج هایی که گاه آنچنان آرام اند که هیچ چشم امیدی به آنها نمی توان داشت !...
در سرزمینم هرتصمیمی که گرفته می شود ، ما می توانیم همچون موج های دریا عمل کنیم . می توانیم نقشه های شوم را شستشو داده و حتی می توانیم خود با مدّی همه ی تصمیم های برتر را از میان برداریم .
ما همانند موجیم . اما کدام موج ؟
موجی که عفونت های ساحل را شستشو می دهد ،
یا موجی که خود عفونتی به عفونت های ساحل می افزاید ، زیبایی های ساحل را در هم شکسته و حتی مجریان زیبایی ساحل را به سمت نیستی سوق می دهد ؟ !
یا موج های آرامی که بودن و نبودنشان تأثیری بر اهالی ساحل ندارند !
ما خود موجیم ؛ و این روزها ، آیا هیچ از خود پرسیده ایم که ما از کدام دسته ی امواجیم ؟
اگر در سرزمینم فقر ، بی عدالتی ، فساد ، ریا ، رشوه و همه ی نا به سامانی ها آزارمان می دهند ، به این دلیل است که ما به یقین از گروه موج های اول نیستیم ! و اگر گاه گاه شاهد موج هایی می شویم که آواز طهارت سر می دهند؛ آگاه باشیم که به جهت بسیاری عفونت هایی که تکثیر شده اند ، این موج های تنها ، نمی توانند زیبایی بیافرینند . حتی امکان دارد خود نیز دست در دست آلودگی ها دهند !
باید قدری اندیشید !
باید صدای بهار را انتشار داد !
باید سوار کشتی اندیشه هایی از جنس نور شویم و از دستان مُصیبت موّاجی که در بندش مانده ایم ، به سمت ساحلی بکوچیم که صدف های صداقتش صیقلمان می دهند ؛ مسافرانش مروارید های مهر می پراکنند و آسمانش شرحه شرحه آرامش را در پهندشت چشم های هراسانمان می پاشند !
باید صادقانه و عاشقانه سمت آسمان آبی عدالت گام برداشت ، زمزمه های عدالت را آواز داد و با سربازان عدالت همراه شد و راه عرش عدالت را در پیش گرفت ؛ تا آنگاه که او می آید ؛ تا لحظه ی شکفتن گل نرگس !
تا لحظه ی بارش بهشت !
تا جمهوری موعود !
******
و اینک با توام ، ای مسافر آینده !
نگاهم را سمت پنجره ی حضورت گشاده ام و پلک می دوانم تا دیدار آسمانی ات را تنفس کنم .
یا موعود !
من ، در هوای بارانی اشتیاقت نفس هایم را جاری می کنم ، دستهای نیازم را می گسترانم و نگاهم را در مسیر گشایشت پرواز داده و صدای منتظر و باران خورده ام را در کوچه باغ های بنفشه انتشار می دهم ، تا دل ها به اتفاق ازل باز گردند و با توصل به عهد الستی که با خدا بستند، به خود آیند و این خویشتن خودخواه را به چالش کشند و فضایی سرشار از امید بیافرینند تا تو مُهر پایان بر انتظارمان زنی ! . . .
------------------------
یا امام آینده :
اسم تو را مي نويسم ، هر جا كه پا مي گذارم
جز تو در اين عصر وحشت ، پشت وپناهي ندارم
احساس آبي دريا ، با روح سرخم عجين است !
بايد بنفشه بگارم ، شايد بيايد بهارم
هي كوچه كوچه دلم را ، دنبال تو مي دوانم
وقتي خراب خرابم ، وقتي كه بايد ببارم
آشفته و پر شكسته ، با يك دل عهد بسته
مي خوانم و مي نويسم ، تا سر رسد انتظارم
كي خستگي هاي روحم پايان پذيرد ، برادر !
اين روح دلخسته ي من ، اين عابرني سوارم !
تا ناگهان آسمانم ، آبي شود از حضورت
هي پشت هم مي نويسم ، هي لحظه را مي شمارم .
آرامش آخرينم ! بايد تو امشب بيايي
بي تو صدايم شكسته ، دلواپس و بي قرارم . . .
آماده ي رفتنم من ، تا كوچه هاي شقايق
يك پر براي نشاني ، در خانه جا مي گذارم ! . . .
******
شهاب الّدین رهنما
17 بهمن ماه 1385
شهاب الدین رهنما