به نام خدای حسین

 

دوستان همدل سلام

 

شمیم اشک هاییتان مقبول درگاه حسین و خدایش باد

 

    در این پست و در دو پست بعدی بنا دارم تا مجموعه نثرهایی به نام ( دلشوره های عاشورایی ) از این بنده ی ناچیز خدا ، تقدیمتان شود .           

    امیدوارم با لطافت دل بخوانید و هم صدای لحظه هایم شوید .پست بعدی را در روز عاشورا تقدیم نگاه مهربانتان خواهم کرد .

   این نوشته برداشت آزادی است از یک روایت که در قسمت ادامه ی مطلب تقدیمتان خواهم کرد .

                                                    *****  

 

دلشوره ی اول :

 

            ک... ک ... کربلا... کربلا...

         در نگاهم نام سرزمینی می چرخد که بارها انعکاس عاشقی اش را شاهد شده ام ! سرزمینی که کربلایش نامیده اند و شیوه ی شیدایی اش نگاه زمین و زمان را در حیرتی حسرت بار به انتظار نشانده است تا شاید شیوه ی عاشقی یادشان بیاید و عاشقانه کوچه های شهادت را در ذهن زمینیان ترسیم کنند !

        کربلا ، تنها یک واژه نیست ، تنها یک صدا نیست که بلند شود و پس از چند روز در کنج روزمرگی هایمان خواب سکوت ببیند !

        کربلا ، کریم بودن را به نگاه های دلواپس انسان هایی می آموزد که در هزارتوی سکه های تغافل لانه کرده اند ! 

       کربلا ، راهی است که پاهای مانده ی ما را به رفتنی دیگرگون فرا می خواند !

      کربلا ، بهشتی ترین نقطه ی زمین است ؛ نقطه ای که زیباترین آیه ی آسمان را در آغوش خویش جای داده است !

      کربلا ، لازمه ی تنفس در این گستره ی خاکی است !

      کربلا ، آیه ای است که تا همیشه نگاه درخشان خویش را بر صفحات سیاهمان انعکاس می دهد و پیوسته روشنی لحظه هایمان را چشم در راه است !

     کربلا ... کربلا ...

    معطر می کنم زبانم را با شمیم واژه ای که احساس ترک خورده ام را مرهم می شود و بوی بهشت را در لحظه های کسالتم می پراکند !   

 

*****

 

 دلشوره ی دوم :

 

        ه... هلاکت ... هوشیاری ...هستی

 

     چه نوازشی در من بر می انگیزد وقتی نام حسین را می شنوم ؛ وقتی زیارت نامه ی عشق را به تلاوت می نشینم ...

     آری آری ! حق با شماست . اندوه زیارت نامه شاید بیشتر از شوقی است که در من جاری می شود ، اما باور کنید حس قشنگ لحظه های زیبای پس از تلاوت زیارت نامه ی عشق بسیار زیبا تر از آن است که تصورش کنی ! ...

     حزنی در من روییده شده است و باغچه ی افکار را انگار داس های هراس پرپر می خواهند . به مرگ می اندیشم ، به حزنی شیرین ، به زیستنی دیگرگون در فراسوی زمان و زمین !

    خدای من !

    حسین با مرگ چگونه عاشقی کرد ؟ حسین مرگ را چقدر عاشقانه دوست داشت که این سان به پیشوازش  رفت ؟ ...

     نمی دانم ! نمی دانم ! تنها می دانم که حسین مرگ را ، باختن جان در بستر کربلا را ، آبی گل آلود نمی دانست که مسیرش مشخص   نباشد ؛ او مرگ خویش را آبی معطر توصیف می کرد که نهال نو رُسته ی اسلام را سیراب کرده و باغچه های هراس را ، باغچه هایی سرشار از بنفشه های بهشتی خواهد کرد .

حسین مرگ را عاشقانه نوشید تا از پرواز در آسمان آرامش الهی جا نماند !

    حسین مرگ را در بر گرفت تا به چشم های حیرت زده مان بیاموزد که زیستن در لحظه های تغافل  ، زیستن در لحظه هایی که پله پله ما را از آستان ملکوت دور می خواهد ، گوارا نیست .

    حسین با مرگ پروازی کرد به وسعت همه ی لحظه هایی که از برابر نگاهمان جاری می شوند !

    حسین با مرگ به روشنی ، به طراوت ، به هوشیاری رسید !

     حسین با مرگ به دیگران فهماند که برای زیبا شدن باید از خود  گذشت ! باید تبسم پرواز را تنفس کرد تا مهر آسمان به سمت نگاهمان بال گستراند !

   حسین با مرگ به لذت رسید ، به آرامش ، به شکوفایی ، به رُستن ، به هستی !

 در نگاه حسین مرگ برابر است با هستی دیگرگونه در مسیری که چلچله ها آواز بهار را سر می دهند !

    حسین ... مرگ ... هستی ...بهار ...

*****

 

     در کتاب حماسه ی عاشورا به بیان حضرت مهدی (عج) آمده است که شخصی به نام سعدبن عبدالله قمی نزد امام حسن عسکری آمده و می خواست از آن حضرت پرسشی کند ، که امام فرمودند : از نور چشمم درباره ی آنها سوال  کن .  و بعد به سوی امام مهدی (عج) می کند و او را نشان   می دهد .

   آنگاه آن امام خردسال رو به سعد می کند و می گوید : هرچه خواهی بپرس .

        سعد می گوید : « عرض کردم : ای فرزند رسول خدا ! مرا از تأویل « کهیعص » خبر ده .»  امام فرمود : « این حروف ( رمز ) ، از اخبار غیبی است که خدا بنده اش زکریا را از آن آگاه ساخت و سپس آن را برای محمد ( ص ) نقل فرمود و شرحش این است که : زکریا ( ع ) از خدای خود درخواست کرد که به او نام های پنج تن را بیاموزد . پس جبرئیل بر او فرود آمد و آن ها را به وی آموخت . زکریا چون محمد و علی و فاطمه و حسن علیهم السلام را یاد می کرد ، ناراحتی اش برطرف می شد و گرفتاری اش از میان می رفت . ولی چون حسین علیه السلام را یاد   می کرد ، گریه گلویش را می گرفت و مبهوت می گردید . یک روز عرض کرد :

  ای معبود من ! مرا چه می شود که چون چهار نفر از ایشان را یاد می کنم به یاد آنان از غم های خود آرام می گیرم ؛ ولی چون حسین علیه السلام را یاد می کنم ، از چشمم اشک می ریزد و ناله ام بلند می شود ؟

پس خداوند او را از داستانش خبر داد و فرمودند : « کهیعص( 1 ) » ، که « کاف » نام « کربلا » است و « ها » « هلاک عترت » است و « یا » « یزید » می باشد که براو لعنت باد - ؛ چرا که او بر حسین علیه السلام ستم می کن ، و عین » « عطش او » ( عطش حسین علیه السلام ) است و « صاد » « صبر او » می باشد .

    چون زکریا این مطلب را شنید ، نالان و غمگین گردید و ...   

*****

( 1 ) : کهیعص  . . . . سوره ی مریم آیه ی 1

 

ادامه دارد . . . 

*****

 

 التماس دعا . . . . مرد اردیبهشت