دلشوره ی اول :

 

 

            ک... ک ... کربلا... کربلا...

         در نگاهم نام سرزمینی می چرخد که بارها انعکاس عاشقی اش را شاهد شده ام ! سرزمینی که کربلایش نامیده اند و شیوه ی شیدایی اش نگاه زمین و زمان را در حیرتی حسرت بار به انتظار نشانده است تا شاید شیوه ی عاشقی یادشان بیاید و عاشقانه کوچه های شهادت را در ذهن زمینیان ترسیم کنند !

        کربلا ، تنها یک واژه نیست ، تنها یک صدا نیست که بلند شود و پس از چند روز در کنج روزمرگی هایمان خواب سکوت ببیند !

        کربلا ، کریم بودن را به نگاه های دلواپس انسان هایی می آموزد که در هزارتوی سکه های تغافل لانه کرده اند ! 

       کربلا ، راهی است که پاهای مانده ی ما را به رفتنی دیگرگون فرا می خواند !

      کربلا ، بهشتی ترین نقطه ی زمین است ؛ نقطه ای که زیباترین آیه ی آسمان را در آغوش خویش جای داده است !

      کربلا ، لازمه ی تنفس در این گستره ی خاکی است !

      کربلا ، آیه ای است که تا همیشه نگاه درخشان خویش را بر صفحات سیاهمان انعکاس می دهد و پیوسته روشنی لحظه هایمان را چشم در راه است !

     کربلا ... کربلا ...

    معطر می کنم زبانم را با شمیم واژه ای که احساس ترک خورده ام را مرهم می شود و بوی بهشت را در لحظه های کسالتم می پراکند !   

 

*****

 

 دلشوره ی دوم :

 

        ه... هلاکت ... هوشیاری ...هستی

 

     چه نوازشی در من بر می انگیزد وقتی نام حسین را می شنوم ؛ وقتی زیارت نامه ی عشق را به تلاوت می نشینم ...

     آری آری ! حق با شماست . اندوه زیارت نامه شاید بیشتر از شوقی است که در من جاری می شود ، اما باور کنید حس قشنگ لحظه های زیبای پس از تلاوت زیارت نامه ی عشق بسیار زیبا تر از آن است که تصورش کنی ! ...

     حزنی در من روییده شده است و باغچه ی افکار را انگار داس های هراس پرپر می خواهند . به مرگ می اندیشم ، به حزنی شیرین ، به زیستنی دیگرگون در فراسوی زمان و زمین !

    خدای من !

    حسین با مرگ چگونه عاشقی کرد ؟ حسین مرگ را چقدر عاشقانه دوست داشت که این سان به پیشوازش  رفت ؟ ...

     نمی دانم ! نمی دانم ! تنها می دانم که حسین مرگ را ، باختن جان در بستر کربلا را ، آبی گل آلود نمی دانست که مسیرش مشخص   نباشد ؛ او مرگ خویش را آبی معطر توصیف می کرد که نهال نو رُسته ی اسلام را سیراب کرده و باغچه های هراس را ، باغچه هایی سرشار از بنفشه های بهشتی خواهد کرد .

حسین مرگ را عاشقانه نوشید تا از پرواز در آسمان آرامش الهی جا نماند !

    حسین مرگ را در بر گرفت تا به چشم های حیرت زده مان بیاموزد که زیستن در لحظه های تغافل  ، زیستن در لحظه هایی که پله پله ما را از آستان ملکوت دور می خواهد ، گوارا نیست .

    حسین با مرگ پروازی کرد به وسعت همه ی لحظه هایی که از برابر نگاهمان جاری می شوند !

    حسین با مرگ به روشنی ، به طراوت ، به هوشیاری رسید !

     حسین با مرگ به دیگران فهماند که برای زیبا شدن باید از خود  گذشت ! باید تبسم پرواز را تنفس کرد تا مهر آسمان به سمت نگاهمان بال گستراند !

   حسین با مرگ به لذت رسید ، به آرامش ، به شکوفایی ، به رُستن ، به هستی !

 در نگاه حسین مرگ برابر است با هستی دیگرگونه در مسیری که چلچله ها آواز بهار را سر می دهند !

    حسین ... مرگ ... هستی ...بهار ...

*****