ای عشق همه بهانه از توست ...!

دوستان صادق سلام

زمزمه های حسینیتان مقبول حسین و خدایش باد

همچنانکه قول داده بودم ادامه ی دلشوره های عاشورایی را تقدیم شما می کنم .

آخرین بخش از این دلشوره ها را هم هفته ی آینده به تماشای چشم های عاشقتان خواهم سپرد .

مرا از دعایتان بی نصیب نکنید ....

دوستانی که دلشوره ی اول و دوم را نخوانده اند می توانند از این لینک دلشوره های اول و دوم را بخوانند .

با احترام و ارادت . . . شهاب الّدین رهنما

 

==========================================================

 

دلشوره ی سوم :

          ی ... یزید ... یزید...

       چه سخت است نام بردن از کسی که زیبایی را سر می برّد ، رایحه ی آب را از کنار نگاه تشنه عبور می دهد ، و عشق را تشنه لب در دستان کویر پرپر می خواهد !

    چه سخت است نام بردن از کسی که هراس خدا در دلش جایی  ندارد ، بی پرده معصومیت را ذبح می کند و هفتاد و دو گل سرخ را به دستان تند باد قصاوت می سپارد !

 خدای من !

   با این مرد تو چه خواهی ؟

   تو چگونه ممکن است از کنار دستان خون آلودش ساده عبور کنی ؟

   تو چگونه ممکن است این همه بی حرمتی به آستان سبز نبی را ببینی و حرمت شکنان را اجازه دهی تا آسودگی را در آغوش فشارند !

   خدای من !

   تو با این مرد و همراهانش که پرپر شدن عاطفه را در ظهر عطش جشن گرفتند ، چه خواهی کرد ؟ !

   یزید سمبل قصاوت ، راهنمای جهنم و آتش زننده ی دل هایی است که ناشنیده از کنار فریاد هل من ناصرا ینصرنی ثارالله آرام گذشتند !

    یزید انشاء کننده ی همه پرونده هایی است که راه آسمان را گم کرده ،  بوی بهشت را  ازخاطر خویش کوچانده و در کوچه های سنگدلی لطافت پرنده های ایمان و آزادگی را مچاله و له شده می خواهند !

خدای من !

تو با این مرد که پرپر شدن عاطفه را در ظهر عطش جشن گرفت ،

 چه خواهی کرد ؟ !

 

*****

 

دلشوره ی چهارم :

 

 

     ع ... عطش ... عاشقی ... عطر آسمان !

    دلشوره هایم را فریاد می کنم و دلواپسی های آتشینم ، از نگاهم جرعه جرعه جاری می شوند .

    به ظهر عطش می اندیشم و به شراره هایی که نفس های سبز خدا را سرخ می خواست و به لبان تشنه ای که در جستجوی آب ، در پی عباسی بود که برای آوردن آب تمام هستی اش را باخته بود !

    عباس چه بازی قشنگی داشت در کوچه های هراسی که پاسبانانش رساندن آب را جرم می دانستند ! 

      عباس چه بازی زیبایی داشت با نامردمانی که عطش را نمی فهمیدند و از وارثان آب ، آب را دریغ داشتند !

    عباس .. عباس ...حسین ...حسین ... حرم ... حرم ... تشنگی ... تشنگی ...

   خدای من !

       لب هایم خشک شده اند و چشمانم بارانی ! با آبشار نگاهم ، کمی لب هایم خنک می شوند اما نمی دانم آن روز عطش برای حسین و خاندانش آبشاری از اشک باقی مانده بود تا تنها اندکی ، آری تنها اندکی از دلشوره های لبانشان را پاسخ دهند ؟!

     خدایا با من سخن بگو ! در ظهر عطش بر حسین و خاندانش چه گذشت ؟!

    خدایا با من سخن بگو ! عباس چگونه آب را دید اما ننوشید ؟ اگر من به جای عباس بودم چه می کردم ؟

   خدایا طاقت می خواهد تشنه باشی و آب در برت باشد ، اما تو ننوشی !  

    عباس به حرمت عشقی که در سر داشت ، لبانش را رخصت نوشیدن آب پیش از امامش نداد ؛ به حرمت عشقی که در سر داشت آب در بر ، پرواز با لب های عطش آلود را زیباتر پسندید !

   خدایا ! آن روز بر عباس چه گذشت ؟ ...

    به حرم می آیم ؛ کودکان چشمان عطشانشان را در جاده دوانده اند و در پی عباس نگاه های دلواپسشان را پروازداده اند .

  به کدام خیمه سر بزنم و عطشناکیشان را فریاد کنم ؟ خدایا اهالی این خیمه های عطش تا کی باید در پی سقای نام آورشان باشند ؟

نگاه ها گاه جاده را می پایند و گاه به میدانی خیره می شوند که امام خیمه ها عاشقانه شمشیر می زند تا ابرهای کفر را بمیراند و روشنی در گستره ی آسمان کربلا پرواز را ترنم کند !                                                       

     اما حسین است و دلواپسی دیر آمدن عباس ؛ حسین است و خیمه هایی که عطش به آتششان کشیده ؛ حسین است و لشکری که حرمت بوسه گاه نبی را نمی فهمند ؛ حسین است و لشکری که پروانه ی رحم را در آسمان نگاهشان اجازه ی پرواز نمی دهند ؛ حسین است و تنهایی شگفتی که تنها او ندای هل من ناصرا ینصرنیش را می شنود ؛ حسین است و لبهای خشکیده ای که تنها آبشار شهادت سیرابش می کند !

    عاشقی درد بزرگی است که حسین و یارانش دچارش شده بودند .       

     عاشقی به عباس رخصت تر کردن لبانش را نداد و حسین را رخصت داد تا پروازی دیدنی به وسعت همه ی زمان ها داشته باشد !  

     عاشقی به اهل حرم فهماند که تشنه باشند اما هیچ گاه تشنگیشان را جار نزنند ؛ تشنه باشند اما حرمت حرم را به نگاه ها و گوش های نامحرم یزیدیان نسپارند ؛ تشنه باشند اما ...

        و همه ی این اماها بزرگی حماسه عاشورا را تکثیر کردند ، و آبشار شهادت در گستره ی زمین و زمان جاری شده و دل های همسو با  زمزمه های عاشورا را ، به دریا پیوند داد !

     آن روز ، در لحظه هایی که خدا تنها شاهد عطش سرخ حسینیان بود ، فرشته ها فوج فوج به سمت زمین جاری شدند و عطر آسمان را در روشنایی زلال و سرخ گون کربلا پرواز دادند !...               

       ع ... عطش ... عاشقی و عطر آسمانی که با اندیشیدن به عاشقانه های عاشورا ، باور بی قرارم را از طراوتش آکنده می کند !     

       و من در این سوی زمان ایستاده ام ، می بارم و بی قرار فریاد می زنم :          

بای ذنب قتلت ؟

به کدامین گناه کشته شدید ؟

 

*****

 

ادامه دارد . . .

التماس دعا . . . . مرد اردیبهشت

روز عاشورا ی حسینی . . . 10 / 11 / 85