نصوص قيصرى به قلم عبدالرضا رضایی نیا
هرچند كمي دير ، اما به رسم اداي دين به قيصر امين پور عزيز ، نوشته ي زير را كه دوست و استاد ارجمندم جناب عبدالرضا رضايي نيا نوشته اند ، تقديمتان مي كنم .


1
انگار »مرده ستايى« سنت فرخندهى ماست. انگار نازنينان تا زندهاند، فاقد اصلىترين شرط اكرام و تحسين و تقديرند كه همانا مرده بودن است. هنرمند خوب هنرمندِ مرده است، شاعر خوب شاعر مرده. شاعران تا زندهاند، از ياد رفتگانند، حرمان زدگانند، عسرت نصيبانند و حتى لعنت نصيبان، استحقاق هيچ اكرامى را ندارند، جز آزار و تخفيف و وهن، اما پس از مرگ - تازه - آغاز مىشوند، به چشم مىآيند؛ خود و شعرشان، خواندن شعرشان آغاز مىشود، پررنگ مىشوند و پررنگتر... .
بگذريم از اينكه ما در ياد كردِ رفتگان نيز رفتارى شگفت داريم؛ به لطائف الحيل مىكوشيم تا آنان را به رنگ خود درآوريم، آن گونه رؤيت و روايت كنيم كه دلخواه ماست و حتى در برابر نصوص محكمِ آنان كه خلاف رأى ماست، اجتهاد به رأى مىكنيم، دست به تحميل وتأويل مىزنيم كه اگر نتوانيم واقعيت را انكار كنيم. مسخ و مصادره مىكنيم، به نفرعنى هولناك؛ آنسان كه اگر آن يار سفر كرده - خود - درآيد كه »اين نه منم!«، مستبدانه بانگ مىزنيم كه »خموش! ما ذات تو را نيكتر از تو مىشناسيم!«، ما؛ همين ما جفاركاران...
2
»قيصر امينپور« از معدود شاعران معاصر است كه در زمان حياتش، نسبت به شاعران ديگر قدر ديد، اما اگر شرح مصايبى را كه بر همين شاعر نازنين فهرست كنيم، آن گاه معلوم خواهد شد كه اين تقدير و تجليل پيش پاى آن مصايب هيچ است... اما پس از مرگ!
برداريم و مرور كنيم؛ از صبح درگذشت قيصر، به هزار رنگ و هزار لحن در مديحت قيصر گفتند و نوشتند؛ از شاعران و اديبان و فرهنگ مداران تا اصحاب رسانه و سياست، حتى برخى از آنان كه به منش شاعرى يا سلوك اجتماعى دلآزارانِ قيصر بودند؛ بسيارى در مديحت خويش و رواج بازار اداهاى سوزناك بود و بُدل القاب ريز ودرشت براى شاعرى نجيب كه عزت نفس و تواضع را توأمان داشت و آبروى فقر و قناعت نبُرد و در آشفته بازار سودا، بر سياق عاشقان ديندار بود، نه با رسم تاجران؛ بركت چنين ديندارى، دست يافتن به چشم و زبانى عاشقانه در تماشا و روايت انسان وكائنات است، و دستاورد آن در سلوك اجتماعى و رفتار با خلايق اين كه على رغم پافشردن بر سر ايمان، نشانى از عصبيّت جاهليت و گزمه خويى در طعن و لحن خلايق در آن نيست.
دربارهى شعر و شخصيت قيصر از جنبههاى مختلف مىتوان سخن گفت؛ از جايگاه او در غزل امروز و دو بيتى و رباعى امروز و يا شعر آزاد، از مرتبت او در شعر انقلاب و دفاع مقدس، از كتاب مهم، »سنت و نوآورى در شعر امروز« كه پايان نامهى دكترى اوست، از نثر خاص قيصر در كتابهاى طوفان در پرانتز، بى بال پريدن و نوشتههاى پراكنده، از دوره حضور در حوزه هنرى وخروج از آن، از تأثيرگذارى در صفحات شعر »مجلهى هفتگى سروش« كه سالها از موفقترين صفحات شعر ايران بود، از تأسيس مجله سروش نوجوان، از حضور در انجمن شعر جوان و خانه شاعران، از فعاليتهاى آكادميك در دانشگاه و فرهنگستان، حتى از رويكردهاى سياسى قيصر در مقاطع مختلف زندگى، و... اما من در اين مجال ترجيح مىدهم كه بر جنبهاى از زندگى ادبى قيصر درنگ كنم كه كمتر بدان پرداخته شده و آن نقش و مرتبت رهگشاى قيصر در شعر و ادبيات نوجوان است كه اگر نيك بنگريم؛ جايگاهى است ويژه و منحصر به فرد. از اين دريچه به زوايايى از شعر و نگاه ادبى قيصر مىنگرم و براين باورم كه به جاى ادا و اطوارهاى رمانتيك و مرثيهخوانى در سوگ ياران و همسفران، خوشتر آن است كه گوشههايى از كارنامه و رهآورد آن را به قدر وسع و مجال تبيين كنيم؛ شرح برخى خاطرهها نيز بماند براى مجالى ديگر.
3
قيصر مقاله دارد با عنوان »نقد يك كتاب و نقد يك انتخاب«(1)، اين مقالهى انتقادى اگرچه در باب ادبيات داستانى است اما به نكاتى بنيادين اشاره مىكند كه در واقع مانيفست ادبى قيصر را مىسازند و راه و نگاه و خط مشى او در ادبيات را. و انصاف را كه تمام كارنامهى ادبى او از آغاز تا پايان در همين چشمانداز گسترش مىيابد؛ هرچند كه در بستر زمان عميقتر و پربارتر مىشود.
بخش نخست مقاله، نقد كتابى است از تولستوى با نام »يك انسان چقدر خاك لازم دارد« و بخش دوم نقد كتابى است به نام »يك آدم چقدر زمين مىخواهد« كه از روى داستان تولستوى بازنويسى و ترجمه شده است. براين بخش درنگ مىكنيم؛
قيصر با تطبيق و مقايسهى متن اصلى تولستوى و متن بازنويسى شده، تفاوتهايى آشكار را دريافته و مورد پرسش قرار مىدهد و در ضمن اين پرسشها به يكى از خطوط اصلى ذهنيت ادبىاش اشاره مىكند؛ ».. و اما از آن جهت گفتيم »نوع تفاوتها« كه نسخهى بازنويسى شدهى اين داستان با اصل آن تفاوتهاى اساسى و اعتقادى دارد. آنقدر كه يك نوشته براساس اخلاق مذهبى با نوشتهاى براساس اخلاق غيرمذهبى (لائيك) تفاوت دارد.«[ص 100](2)
برمبناى مقايسهى قيصر، متن »تولستوى« در چارچوب ديدگاهى مذهبى (مسيحى) نوشته شده اما در بازنويسى »آنتونى توين« عناصر مذهبى از متن كنار گذاشته شدهاند.
در داستان تولستوى، شخصيت اصلى داستان (پاهوم) با وسوسهى شيطان - در خواب - روبروست و همين وسوسه شعلههاى حرص و طمع در روح »پاهوم« را برافروخته و كنشهاى داستانى را رقم مىزند، اما در متن دوم به تعبير مليح قيصر »هيچ حرفى از شيطان به ميان نيامده است. گويى كه شيطان را از بهشت اين داستان بيرون راندهاند. به جرم اينكه در مقابل آفريدهى آقاى »آنتونى توين« سجده نكرده است.«(3)
در ادامه، ضمن آن كه مترجم را به خاطر انتخاب نادرست متن براى ترجمه مورد نكوهش قرار مىدهد، به شرح و بسط اين ديدگاه انتقادى پرداخته و به جريانى اشاره مىكند كه در كار »گمراهنمايى« و تلقين خط مشىهاى ناروا به نويسندگانى است كه براى كودكان و نوجوانان مىنويسند و به اقتضاى بحث، نقدى صريح و بى مجامله را نسبت به يكى از نويسندگان نامدار معاصر روا مىدارد. شايد بهتر باشد براى پرهيز از گسيختگى رشتهى كلام انتقادى قيصر، يك، دوبرشى نسبتاً طولانى از نقد او را - البته با اندكى حذف - نقل كنم تا خطوط اصلىِ ذهنيت ادبى او پديدار آيد، مىنويسد:
»... مورد دوم از تفاوتهاى محتوايى اين است كه ما هر چه در نسخه بازنويسى شده گشتيم، يك كلمه »خدا« به قول معروف »حتى براى قسم خوردن« پيدا نكرديم. و يا حتى حوادث و گفتوگوهايى كه به صورتى ما را به خدا و جهانبينى مذهبى رهنمون باشد، نيافتيم.
منظور ما اين نيست كه داستان اسلامى بايد پر از كلمه »خدا« باشد و هرچه كلمه »خدا« و يا از اين دست كلمات در آن بيشتر باشد. پس داستان مذهبىتر است.
ما مىگوييم بالأخره در يك داستان حادثهها و شخصيتهاى داستان در ارتباط با جهانبينى مذهبى بايد مطرح شوند. مخصوصاً داستانى كه اصل آن بنابر اعتقاد به خدا و ديگر مفاهيم مذهبى نوشته باشد.«(4) [ص 104]
در بخش ديگرى از اين نقد - كه نقل آن نيز خالى از لطف نيست - به ديدگاههاى آن نويسنده مشهور مىرسد؛ ».. ما از اين جهت روى كلماتى خاص تأكيد كرديم كه مىترسيم مبادا خداى ناكرده اين كارها آگاهانه يا ناآگاهانه تحت تأثير تئورىهاى بىاساس نويسندگان غربى يا مقلدان بى هويت غربزده صورت گرفته باشد. مثلا در اثر پيروى از همه كارهاى چون [...] كه در كتابى بنام فارسى نويسى براى كودكان، گمراهنمايىهايى از اين دست مرتكب شدهاند.
آنجا كه تحت عنوان »واژههايى كه نبايد (در نوشتههاى كودكان) بكار رود« اين كلمات را آوردهاند:
»تقدير، خدا، نفس، روح، ملائكه، شيطان...«
و فرمودهاند: »اينگونه كلمات به جاى آن كه ذهن كودك را به فعاليت ثمربخش وادار كند، ايجاد خستگى و ناآسودگى مىكنند و سدى در راه آزادانديشى (!) خودسازى، ايمان(!) و رشد قدرت داورى و انتخاب ايشان ايجاد مىكنند.« (در پرانتز بگويم كه پرانتزها و علامتهاى تعجب از ماست).
وقاحت در جاى ديگر باز با كمال آوردهاند كه: بچه مىبيند كه پدر مشروب مىخورد، ولى به اين كار او اعتراض نمىكند...« به اين ترتيب مىبينيم كه او بكار بردن كلمه »خدا« را وحشتناكتر و مضرتر از مشروب خوردن پدرى در مقابل كودكش مىداند.
و در گفتگوى نمايشوار آنچنان كه خود خواستهاند، آوردهاند كه پدرى از جواب پرسش فرزند درباره كلمه »روح« درمىماند و نتيجه مىگيرند كه »واژه روح قبل از زمان لازم در دسترس نازى(!) قرار گرفته است.« گويى كه بمب اتم در اختيار كودك گذاشتهاند... [ص 105](5)
4
هر انسان نگاهى به جهان دارد، نگاهى به طبيعت، به انسان، جامعه، آينده، گذشته، تاريخ و مفاهيمى بنيادين از اين سنخ، كه در مجموع جهانبينى او را شكل مىدهد، باورهاى او را مىسازد، به زيستن او جهت و معنا مىدهد، در بودن و سرودنش - چه بخواهد، چه نخواهد - جارى و سارى مىشود و تأكيد قيصر در همهى اين نقدهاى مكتوب و گفتارهاى بسيارش - كه بارها ياران و شاگردانش از او شنيدهاند - بازگفت اين است كه از كوزه همان تراود كه در اوست.
حقيقتى كه انگار از فرط بداهت در اين روزگار محجوب مانده است.
اين روزها نويسندگانى كه دين و آيين را خوش نمىدارند، به هر انگيزهاى، هر نوع شعر و ادبيات معطوف به دين و جهاننگرى را به انگ »ايدئولوژيك« نواخته و بر مبناى تاكتيك نخ نماى گروههاى مانترال، پس از نواختن به انگ، نخوانده مطرود مىدارند و كنار مىگذارند، و اصلاً نوبت به آن نمىرسد كه اثر مزبور در بوته ارزشهاى زيبايى شناختى محك خورده شود؛ حال آن كه فقير سراپا بىتقصير كه چندى و اندى فلسفه غرب خواندهام و اينكه نيز به تفاريق سر در كتب فلاسفه شرق و غرب دارم، هرچه بيشتر در ادعانامههاى ياد شده تحقيق و تفحص مىكنم، كمتر نشانى از آشنايى صادركنندگان اين ادعانامهها با مفهوم »ايدئولوژى« - چنانكه در ترمينولوژى فلسفى از آن سخن مىرود - مىيابم، به روشنى پيداست كه اينان با خلط معناى »ايدئولوژى« احكامى را ساخته و پرداختهاند كه از اساس بنيادش برباد است.
حضرات غربى براى تخطئه ادبيات و متون كمونيستى آثار آنان را به اين انگ مىنوازند و اينان براى طرد دين و مذهب. حال آن كه ايدئولوژى، ايدئولوژى است و دين و مذهب، دين و مذهب، وگرنه اگر مراد از شعر ايدئولوژيكى شعرى است كه بيانگر جهاننگرىِ است، بى تعارف، بايد همه تاريخ شعر فارسى را كنار گذاشت؛ چه شعر متقدمان و چه شعر متأخران؛ كلاسيكها و مدرنها، كه همه - به اين معناى خاص - ايدئولوژيكاند، از باب مثال مىتوان صدها شاهد مثال از شعر اخوان، شاملو، فروغ و سپهرى بركشيد، و اگر مراد از شعر ايدئولوژيك شعرى است كه به دور از التزام به ظرايف بيان شاعرانه، به شكلى تحميلى و باسمهاى، باور خاصى را در شعر به نمايش مىگذارد، اين امر نيز اختصاص به شعر دينى يا غيردينى ندارد، انبوهى از مكتوبات اومانيستى، اگزيستانسياليستى، ماركسيستى يا حتى مذهبى ودينى به اين صفت متصف اند كه البته موضوعاً از دايرهى شعر خارجند، هرچند به نام شعر عرضه شوند.
در اين روزگار، اهالى ديار فرنگ بنابر رهيافتهاى نو، عزم آموزش فلسفه به كودكان دارند و برآنند كه كودكان مىتوانند - و بايد - كه مفاهيم فلسفى را بياموزند، تا در دورههاى بعد از انديشهاى عميق برخوردار شوند، منتها شرط اوليه و بديهى اين كار، عنايت به زبان و بيانى متناسب با سالهاى كودكى براى بيان مفاهيم فلسفى است.
در چنين زمانهاى، قيصرِ جوان - چنان كه در همان نقد تصريح مىكند - كودكان و نوجوانان را بنابر فطرت خدادادمهياى درك و دريافت مفاهيم و انديشههاى اساسى و عميق مىبيند. از اين رو فراتر از نظريهپردازى دست به كار آفرينش مىشود و با وقوف به قحط ادبيات معطوف به باور دينى براى نوجوانان، آثارى ارجمند از خود به يادگار مىگذارد. البته ابتلائات جانكاه و جوانمرگى، حال و مجال افزون برشمار آثار را از او مىگيرند، اما همين چند اثر معدود نيز به لطف حضرت حق به چشمهاى پر بركت و زايا بدل مىشود، به ويژه با تأثيرگذاشتن بر ذهنيت و زبان بسيارى از شاعران كه در اين سه دهه دست به كار سرودن براى كودكان و نوجوانان شدند، و از اين حيث جايگاه او در شعر نوجوان جايگاه يگانه و رهگشاست، آن هم در روزگارى كه هنوز توليد انبوه مملى سرايى و حسنى سرايى و اتل متل توتوله دست از سر شاعران مدعى - حتى - برنمىدارد!
5
شعر كودك و نوجوان - از آغاز تا كنون - در بيان مفاهيم دينى كارنامهاى ستودنى ندارد سهل است؛ به جرأت مىتوان گفت؛ بخش اعظم شعرها در اين حوزهى معنايى كمارزشاند و گاه ضدارزش. در خوشبينانهترين داورى مىتوان گفت كه اين توليدات ناخجستهى ضعيف - و گاه سخيف - در سواد نازل مذهبى و تلقىهاى سطحى و عوامزدهى سرايندگان از معارف دينى ريشه دارد، به هر نيتى كه شكل گرفته باشند.
حتى بخشى از اين آثار را كه با عنوان »سرى دوزى ادبى« معروفند، تنها مىتوان به وصف »جنايت« مفتخر كرد كه با عنايت به زلالى و لطافت روح كودكان و نوجوانان آثار زيانبارى برجا مىنهند و به سهم خود در دلزدگى نسل نو از مفاهيم دينى در دورههاى بعد زندگى نقشى ويرانكار برعهده مىگيرد.
كارنامهى دواير دولتى و متوليان رسمى در اين حيطه كارنامهاى سرشار از قصورها و تقصيرهاست؛ مديران نامتخصص و كارنشناسان كاسبكار و فرصتطلب - دست در دست هم - ميداندار اين فاجعهاند. بخشى از اين قهقرا دستاورد آدمهاى ابوالمشاغلى است كه در آغاز جوانى دست به قلم بوده و استعدادى هم داشتهاند و به بركت عرصهى خالى دههى نخست انقلاب پهلوان ميدانهاى خالى شدهاند، اما به مرور زمان ته كشيدهاند و اينك در مسلك ابن الوقتى بر چندين و چندگردنهى فرهنگى و انتشاراتى به ظاهر رايزن و كار بلدند و در باطن راهزن، در فهرست غنايم مادى آنان كوههاى از مواهب مىتوان ديد، با اين وصف، هل من مزيد مىزنند و نشانىهاى غلط مىتوانند؛ پدرخواندههايى كه نه از غناى تئوريك برخوردارند و نه از ذوق و شوق نقادى، نوشتههاى ارتجالى و خام دستانهى سرشار از خطاهاى فاحش صورى و محتوايى خود و همگنان را به ضرب ارتباطات مافيايى در اسرع وقت با تيراژهاى گزاف به چاپ مىرسانند و از خوف پيدا شدن رقيبهايى تازه نفس راه را بر هر گونه حركت نوآورانه و خلّاق مىبندند.
من در اين نوبت به همين اشارههاى ناكافى بسنده مىكنم، با اميد به آن كه تحقيق مفصل انتقادى را كه بر كارنامهى شعر كودك و نوجوان در سالهاى پس از انقلاب در دست دارم، به سامان برسانم و غرامتها و غنيمتهاى اين عرصه را در تحليلى بىملاحظه با ذكر نمونهها برشمارم.
اين از نقاط تاريك، اما براين قاعده استثناهايى است و درخششهايى را نيز مىتوان مشاهده كرد و قيصر امينپور مهمترين استثناست براين قاعدهى ملالانگيز.
6
»ظهور روز دهم« (1365) منظومهاى است براى نوجوانان؛ نخستين منظومهى نيمايى براى نوجوانان، و روايتى جذاب و شاعرانه از روز دهم كه عاشوراست؛ اين منظومه، گذشته از ارزشهاى زبانى در نگاه حماسى به واقعهى عاشورا جايگاهى تاريخى دارد كه بايد در فرصتى ديگر بازگفته شود:
روز عاشوراست
كربلا غوغاست
كربلا، آن روز غوغا بود
عشق، تنها بود!
آتش سوز و عطش بر دشت مىباريد
در هجوم بادهاى سرخ
بوتههاى خار مىلرزيد
از عَرَق، پيشانى خورشيدتر مىشد
دم به دم بر ريگهاى داغ
سايهها كوتاهتر مىشد...
»مثل چشمه، مثل رود« (1368) مجموعهاى است از بيست شعر كه در موضوعات مختلف سروده شدهاند؛ از نيايش، زندگى، ستايش شهيدان، فلسطين و ياد روستا. در پس زمينهى شعرها نگاه دينى شاعر به طبيعت، انسان و جهان به شاعرانگى جريان دارد؛
صبح در پشت در، مانده بر جاى
نور در مىزند، چشم بگشاى!
با اذان خروسان از آن دور
روستا باز مىخيزد از جاى
بيل بر شانه، زنبيل در دست
شالها بر كمر، گيوه در پاى...
قيصر در سال هفتاد و پنج مجموعهى »به قول پرستو« را انتشار مىدهد كه اوج كارهاى اوست براى نوجوانان؛ زبان شعر به اوج زلالى و لطافت و پختگى مىرسد و چند قطعه از زيباترين آثار در تاريخ شعر نوجوان را رقم مىزند؛ راز زندگى، كشف قفس، معما، لحظه شعر گفتن، شعر و كلاس انشاء عنوان اين شعرهاى در ياد ماندنى است. بر هريك از اين شعرها مىتوان و بايد مكث كرد و زيبايىهاى نگاه و بيان شاعر را در آينه شعرها به تماشا نشست، اما بايد گفت كه مثنوى »پيش از اينها« شاهكار اين دفتر است؛ ناب و در اوج، الهام بخش و رهگشا، ردّ تأثير و رهگشايى اين شعر متفاوت را در آثار شاعران جوانتر مىتوان ديد؛ از جمله دركارهاى موفق »عرفان نظر آهارى« كه اميدوارم به تكرار مكررات مبتلا نشود و از آفات اقبال و اشتهار مصون بماند.
اين مثنوى پنجاه و چهار بيتى كه در وزن مثنوى مولانا - فاعلاتن فاعلاتن فاعلات - سروده شده، روايتى ساده و زلال را باز مىگويد، با زبانى تصويرگرا و لطيف، اما برجستگى آن به زبان و روساخت شعر محدود نمىشود و جسارت شاعر در حوزهى محتواست كه ارج و اوجى دو چندان بدان مىبخشد؛ جسارت شاعر در بيان »رابطهى انسان و خدا«،
»پيش از اينها« چون هر اثر هنرى متعال و پيشرو - در آنِ واحد- ويرانگر است و تأسيسگر؛ ويرانگرِ درك و دريافت خرافهآلود از خداوند و نوع ارتباط انسان با حضرت حق؛ دريافتى عوامانه كه نه با اسماء و تجليات خداوندى سازگار است، نه با نگاه ژرف پيشوايان دين، در روايات و ادعيه و نيز تعابير اهل حكمت و عرفان در شعر و نثر.
قيصر در پس زمينهى فرهنگى اين مثنوى - كه تبارنامهى آن به معرفت آموزى و حكمت عرفانى عطار و مولانا مىرسد - از مجموعهى ميراث فرهنگى اسلامى، عرفانى و شيعى متأثر است؛ هم از آيات و روايات و ادعيه، هم از شعر و نثر عرفانى، هم از انديشه و شعر معاصر؛ مىتوان به طور مشخص. به حديث مشهور حضرت امير(ع) اشاره كرد كه ناظر به بيان ارتباط انسان با خداست و در آن اصناف پرستشگران در سه طيف تاجران و خائفان و عاشقان برشمرده مىشود. اين حديثِ شريف شالوده و بن مايهى مثنوى »پيش از اينها«ست كه در شبكهاى از ارتباطهاى بينا متنى، به هوشمندى با لحن مولانا در قصهى موسى(ع) و شبان گره مىخورد و همچنين با پارههايى از نگاه و لحن سهراب سپهرى و در نهايت به بافتى ويژه مىانجامد كه مُهر ويژهى قيصر را در پاى دارد.
در ابتداى اين مثنوى، راوى (شاعر) تصويرى وهمآلوده از ذات و صفات خداوند را باز مىگويد و در امتداد آن تصوير وهمآلود، ارتباط سرشار از هراس انسان با پروردگار را كه نشانى از جمال و زيبايى حضرت حق ندارد و نه رنگى از رحمانيت و رحيميت و لطف و عنايت و بخشايش بىكران او. اين سو، انسانى است هراسناك و مفلوك و كابوس زده، و آن سو - در دور دستترين دور ممكن - سلطانى مخوف، نابردبار، خشمگين و بىرحم با گرزهاى آتشين در دست كه با آدمى جز به زبان عذاب و عقاب سخن نمىگويد و هرگز سرِ اُنس با آدمى ندارد و به او اجازهى تقرب نمىدهد.
قيصر با بيانى هجوآميز به تخريب و ويرانگرى اين تصوير مىپردازد كه سراسر دقايق آدمى را مىبلعد و آن را به دوزخى در همين دنيا بدل مىكند؛
آن خدا بىرحم بود و خشمگين
خانهاش در آسمان، دور از زمين
بود، اما در ميان ما نبود
مهربان و ساده و زيبا نبود
....
هرچه مىپرسى، جوابش آتش است
آب اگر خوردى، عذابش آتش است
تا ببندى چشم، كورت مىكند
تا شدى نزديك، دورت مىكند
كج گشودى دست، سنگت مىكند
كج نهادى پاى، لنگت مىكند
تا خطا كردى، عذابت مىكند
در ميان آتش، آبت مىكند....
اين تصوير هولناك كابوس پيوستهى خوابها و بيدارىهاست؛
با همين قصه، دلم مشغول بود
خوابهايم، خواب ديو و غول بود
محو مىشد نعرههايم بىصدا
در طنين خندهى خشم خدا...
از اين گونه زيباترين دقايق آدمى در خلوتهايش - نيز - برباد مىرود؛
نيت من، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
در چنين زمينه و چشماندازى، راوى از سفرى معنوى اما ملموس حكايت مىكند و از رسيدن به روستا، كه نماد زلالى فطرت است، آن جا خانهاى »خوب و آشنا« مىبيند، خانهاى براى خلوت، براى شستن دست و دل و رسيدن به طهارت، براى گفتوگو با خويش و با خدا، خدايى كه نامش نور است و نشانش روشنى، حتى قهر او نشانى از مهر دارد؛
خشم، نامى از نشانىهاى اوست
حالتى از مهربانىهاى اوست
قهر او از آشتى شيرينتر است
مثل قهر مهربان مادر است
دوستى از من به من نزديكتر
از رگ گردن به من نزديكتر...
جسارت بزرگ قيصر در اين شعر »سهل و ممتنع« هجو آن تصوير مخوف و دهشتبار از رابطهى انسان و خداست و توصيف رابطهاى عاشقانه ميان انسان و خدا، خدايى كه انسان مىتواند - بىواهمه - به او نزديك شود و صميمانه با او سخن بگويد، انس بگيرد، دربارهى هرچيز راز بگويد؛ با زبانى بىالفبا، و با او پربگيرد و پرواز كند تا بىكران. پايانبندى هوشمندانهى شعر نيز شايان توجه است؛
آن خداى پيش از اين را باد بود
نام او را هم دلم از ياد برد...
من نام اين جسارت و دلاورى و روشن بينى شاعرانه را مىگذارم؛ »عرفان شاعرانه براى نوجوانان«، فارغ از هرگونه تحميل و فروغلتيدن به ورطهى شعار و خطابه. اين افتخار از آن قيصر است و گشايندهى راهى و نگاهى زاينده كه ميوهى مباركش را مىتوان در برگ و بار شاعران جوانتر ديد، اميد كه به توقف و تكرار نيانجامد و با تلاش هوشمندانهى شاعران ديگر به آفاقى تازه و پرطراوت راه باز كند.
شهاب الدین رهنما