سلام دوستان

هرچند كمي دير ، اما به رسم اداي دين به قيصر امين پور عزيز ، نوشته ي زير را كه دوست و استاد ارجمندم جناب عبدالرضا رضايي نيا نوشته اند ، تقديمتان مي كنم .

 

                                        



 1
 انگار »مرده ستايى« سنت فرخنده‏ى ماست. انگار نازنينان تا زنده‏اند، فاقد اصلى‏ترين شرط اكرام و تحسين و تقديرند كه همانا مرده بودن است. هنرمند خوب هنرمندِ مرده است، شاعر خوب شاعر مرده. شاعران تا زنده‏اند، از ياد رفتگانند، حرمان زدگانند، عسرت نصيبانند و حتى لعنت نصيبان، استحقاق هيچ اكرامى را ندارند، جز آزار و تخفيف و وهن، اما پس از مرگ - تازه - آغاز مى‏شوند، به چشم مى‏آيند؛ خود و شعرشان، خواندن شعرشان آغاز مى‏شود، پررنگ مى‏شوند و پررنگ‏تر... .
 بگذريم از اين‏كه ما در ياد كردِ رفتگان نيز رفتارى شگفت داريم؛ به لطائف الحيل مى‏كوشيم تا آنان را به رنگ خود درآوريم، آن گونه رؤيت و روايت كنيم كه دلخواه ماست و حتى در برابر نصوص محكمِ آنان كه خلاف رأى ماست، اجتهاد به رأى مى‏كنيم، دست به تحميل وتأويل مى‏زنيم كه اگر نتوانيم واقعيت را انكار كنيم. مسخ و مصادره مى‏كنيم، به نفرعنى هولناك؛ آن‏سان كه اگر آن يار سفر كرده - خود - درآيد كه »اين نه منم!«، مستبدانه بانگ مى‏زنيم كه »خموش! ما ذات تو را نيك‏تر از تو مى‏شناسيم!«، ما؛ همين ما جفاركاران...

    2
 »قيصر امين‏پور« از معدود شاعران معاصر است كه در زمان حياتش، نسبت به شاعران ديگر قدر ديد، اما اگر شرح مصايبى را كه بر همين شاعر نازنين فهرست كنيم، آن گاه معلوم خواهد شد كه اين تقدير و تجليل پيش پاى آن مصايب هيچ است... اما پس از مرگ!
 برداريم و مرور كنيم؛ از صبح درگذشت قيصر، به هزار رنگ و هزار لحن در مديحت قيصر گفتند و نوشتند؛ از شاعران و اديبان و فرهنگ مداران تا اصحاب رسانه و سياست، حتى برخى از آنان كه به منش شاعرى يا سلوك اجتماعى دلآزارانِ قيصر بودند؛ بسيارى در مديحت خويش و رواج بازار اداهاى سوزناك بود و بُدل القاب ريز ودرشت براى شاعرى نجيب كه عزت نفس و تواضع را توأمان داشت و آبروى فقر و قناعت نبُرد و در آشفته بازار سودا، بر سياق عاشقان ديندار بود، نه با رسم تاجران؛ بركت چنين ديندارى، دست يافتن به چشم و زبانى عاشقانه در تماشا و روايت انسان وكائنات است، و دستاورد آن در سلوك اجتماعى و رفتار با خلايق اين كه على رغم پافشردن بر سر ايمان، نشانى از عصبيّت جاهليت و گزمه خويى در طعن و لحن خلايق در آن نيست.
 درباره‏ى شعر و شخصيت قيصر از جنبه‏هاى مختلف مى‏توان سخن گفت؛ از جايگاه او در غزل امروز و دو بيتى و رباعى امروز و يا شعر آزاد، از مرتبت او در شعر انقلاب و دفاع مقدس، از كتاب مهم، »سنت و نوآورى در شعر امروز« كه پايان نامه‏ى دكترى اوست، از نثر خاص قيصر در كتاب‏هاى طوفان در پرانتز، بى بال پريدن و نوشته‏هاى پراكنده، از دوره حضور در حوزه هنرى وخروج از آن، از تأثيرگذارى در صفحات شعر »مجله‏ى هفتگى سروش« كه سال‏ها از موفق‏ترين صفحات شعر ايران بود، از تأسيس مجله سروش نوجوان، از حضور در انجمن شعر جوان و خانه شاعران، از فعاليت‏هاى آكادميك در دانشگاه و فرهنگستان، حتى از رويكردهاى سياسى قيصر در مقاطع مختلف زندگى، و... اما من در اين مجال ترجيح مى‏دهم كه بر جنبه‏اى از زندگى ادبى قيصر درنگ كنم كه كمتر بدان پرداخته شده و آن نقش و مرتبت رهگشاى قيصر در شعر و ادبيات نوجوان است كه اگر نيك بنگريم؛ جايگاهى است ويژه و منحصر به فرد. از اين دريچه به زوايايى از شعر و نگاه ادبى قيصر مى‏نگرم و براين باورم كه به جاى ادا و اطوارهاى رمانتيك و مرثيه‏خوانى در سوگ ياران و همسفران، خوش‏تر آن است كه گوشه‏هايى از كارنامه و ره‏آورد آن را به قدر وسع و مجال تبيين كنيم؛ شرح برخى خاطره‏ها نيز بماند براى مجالى ديگر.

    3
 قيصر مقاله دارد با عنوان »نقد يك كتاب و نقد يك انتخاب«(1)، اين مقاله‏ى انتقادى اگرچه در باب ادبيات داستانى است اما به نكاتى بنيادين اشاره مى‏كند كه در واقع مانيفست ادبى قيصر را مى‏سازند و راه و نگاه و خط مشى او در ادبيات را. و انصاف را كه تمام كارنامه‏ى ادبى او از آغاز تا پايان در همين چشم‏انداز گسترش مى‏يابد؛ هرچند كه در بستر زمان عميق‏تر و پربارتر مى‏شود.
 بخش نخست مقاله، نقد كتابى است از تولستوى با نام »يك انسان چقدر خاك لازم دارد« و بخش دوم نقد كتابى است به نام »يك آدم چقدر زمين مى‏خواهد« كه از روى داستان تولستوى بازنويسى و ترجمه شده است. براين بخش درنگ مى‏كنيم؛
 قيصر با تطبيق و مقايسه‏ى متن اصلى تولستوى و متن بازنويسى شده، تفاوت‏هايى آشكار را دريافته و مورد پرسش قرار مى‏دهد و در ضمن اين پرسش‏ها به يكى از خطوط اصلى ذهنيت ادبى‏اش اشاره مى‏كند؛ ».. و اما از آن جهت گفتيم »نوع تفاوت‏ها« كه نسخه‏ى بازنويسى شده‏ى اين داستان با اصل آن تفاوت‏هاى اساسى و اعتقادى دارد. آنقدر كه يك نوشته براساس اخلاق مذهبى با نوشته‏اى براساس اخلاق غيرمذهبى (لائيك) تفاوت دارد.«[ص 100](2)
 برمبناى مقايسه‏ى قيصر، متن »تولستوى« در چارچوب ديدگاهى مذهبى (مسيحى) نوشته شده اما در بازنويسى »آنتونى توين« عناصر مذهبى از متن كنار گذاشته شده‏اند.
 در داستان تولستوى، شخصيت اصلى داستان (پاهوم) با وسوسه‏ى شيطان - در خواب - روبروست و همين وسوسه شعله‏هاى حرص و طمع در روح »پاهوم« را برافروخته و كنش‏هاى داستانى را رقم مى‏زند، اما در متن دوم به تعبير مليح قيصر »هيچ حرفى از شيطان به ميان نيامده است. گويى كه شيطان را از بهشت اين داستان بيرون رانده‏اند. به جرم اين‏كه در مقابل آفريده‏ى آقاى »آنتونى توين« سجده نكرده است.«(3)
 در ادامه، ضمن آن كه مترجم را به خاطر انتخاب نادرست متن براى ترجمه مورد نكوهش قرار مى‏دهد، به شرح و بسط اين ديدگاه انتقادى پرداخته و به جريانى اشاره مى‏كند كه در كار »گمراهنمايى« و تلقين خط مشى‏هاى ناروا به نويسندگانى است كه براى كودكان و نوجوانان مى‏نويسند و به اقتضاى بحث، نقدى صريح و بى مجامله را نسبت به يكى از نويسندگان نامدار معاصر روا مى‏دارد. شايد بهتر باشد براى پرهيز از گسيختگى رشته‏ى كلام انتقادى قيصر، يك، دوبرشى نسبتاً طولانى از نقد او را - البته با اندكى حذف - نقل كنم تا خطوط اصلىِ ذهنيت ادبى او پديدار آيد، مى‏نويسد:
 »... مورد دوم از تفاوت‏هاى محتوايى اين است كه ما هر چه در نسخه بازنويسى شده گشتيم، يك كلمه »خدا« به قول معروف »حتى براى قسم خوردن« پيدا نكرديم. و يا حتى حوادث و گفت‏وگوهايى كه به صورتى ما را به خدا و جهان‏بينى مذهبى رهنمون باشد، نيافتيم.
 منظور ما اين نيست كه داستان اسلامى بايد پر از كلمه »خدا« باشد و هرچه كلمه »خدا« و يا از اين دست كلمات در آن بيشتر باشد. پس داستان مذهبى‏تر است.
 ما مى‏گوييم بالأخره در يك داستان حادثه‏ها و شخصيت‏هاى داستان در ارتباط با جهان‏بينى مذهبى بايد مطرح شوند. مخصوصاً داستانى كه اصل آن بنابر اعتقاد به خدا و ديگر مفاهيم مذهبى نوشته باشد.«(4) [ص 104]
 در بخش ديگرى از اين نقد - كه نقل آن نيز خالى از لطف نيست - به ديدگاه‏هاى آن نويسنده مشهور مى‏رسد؛ ».. ما از اين جهت روى كلماتى خاص تأكيد كرديم كه مى‏ترسيم مبادا خداى ناكرده اين كارها آگاهانه يا ناآگاهانه تحت تأثير تئورى‏هاى بى‏اساس نويسندگان غربى يا مقلدان بى هويت غرب‏زده صورت گرفته باشد. مثلا در اثر پيروى از همه كاره‏اى چون [...] كه در كتابى بنام فارسى نويسى براى كودكان، گمراهنمايى‏هايى از اين دست مرتكب شده‏اند.
 آنجا كه تحت عنوان »واژه‏هايى كه نبايد (در نوشته‏هاى كودكان) بكار رود« اين كلمات را آورده‏اند:
 »تقدير، خدا، نفس، روح، ملائكه، شيطان...«
 و فرموده‏اند: »اين‏گونه كلمات به جاى آن كه ذهن كودك را به فعاليت ثمربخش وادار كند، ايجاد خستگى و ناآسودگى مى‏كنند و سدى در راه آزادانديشى (!) خودسازى، ايمان(!) و رشد قدرت داورى و انتخاب ايشان ايجاد مى‏كنند.« (در پرانتز بگويم كه پرانتزها و علامت‏هاى تعجب از ماست).
 وقاحت در جاى ديگر باز با كمال آورده‏اند كه: بچه مى‏بيند كه پدر مشروب مى‏خورد، ولى به اين كار او اعتراض نمى‏كند...« به اين ترتيب مى‏بينيم كه او بكار بردن كلمه »خدا« را وحشتناك‏تر و مضرتر از مشروب خوردن پدرى در مقابل كودكش مى‏داند.
 و در گفتگوى نمايش‏وار آنچنان كه خود خواسته‏اند، آورده‏اند كه پدرى از جواب پرسش فرزند درباره كلمه »روح« درمى‏ماند و نتيجه مى‏گيرند كه »واژه روح قبل از زمان لازم در دسترس نازى(!) قرار گرفته است.« گويى كه بمب اتم در اختيار كودك گذاشته‏اند... [ص 105](5)

    4
 هر انسان نگاهى به جهان دارد، نگاهى به طبيعت، به انسان، جامعه، آينده، گذشته، تاريخ و مفاهيمى بنيادين از اين سنخ، كه در مجموع جهان‏بينى او را شكل مى‏دهد، باورهاى او را مى‏سازد، به زيستن او جهت و معنا مى‏دهد، در بودن و سرودنش - چه بخواهد، چه نخواهد - جارى و سارى مى‏شود و تأكيد قيصر در همه‏ى اين نقدهاى مكتوب و گفتارهاى بسيارش - كه بارها ياران و شاگردانش از او شنيده‏اند - بازگفت اين است كه از كوزه همان تراود كه در اوست.
 حقيقتى كه انگار از فرط بداهت در اين روزگار محجوب مانده است.
 اين روزها نويسندگانى كه دين و آيين را خوش نمى‏دارند، به هر انگيزه‏اى، هر نوع شعر و ادبيات معطوف به دين و جهان‏نگرى را به انگ »ايدئولوژيك« نواخته و بر مبناى تاكتيك نخ نماى گروه‏هاى مانترال، پس از نواختن به انگ، نخوانده مطرود مى‏دارند و كنار مى‏گذارند، و اصلاً نوبت به آن نمى‏رسد كه اثر مزبور در بوته ارزش‏هاى زيبايى شناختى محك خورده شود؛ حال آن كه فقير سراپا بى‏تقصير كه چندى و اندى فلسفه غرب خوانده‏ام و اين‏كه نيز به تفاريق سر در كتب فلاسفه شرق و غرب دارم، هرچه بيش‏تر در ادعانامه‏هاى ياد شده تحقيق و تفحص مى‏كنم، كم‏تر نشانى از آشنايى صادركنندگان اين ادعانامه‏ها با مفهوم »ايدئولوژى« - چنانكه در ترمينولوژى فلسفى از آن سخن مى‏رود - مى‏يابم، به روشنى پيداست كه اينان با خلط معناى »ايدئولوژى« احكامى را ساخته و پرداخته‏اند كه از اساس بنيادش برباد است.
 حضرات غربى براى تخطئه ادبيات و متون كمونيستى آثار آنان را به اين انگ مى‏نوازند و اينان براى طرد دين و مذهب. حال آن كه ايدئولوژى، ايدئولوژى است و دين و مذهب، دين و مذهب، وگرنه اگر مراد از شعر ايدئولوژيكى شعرى است كه بيانگر جهان‏نگرىِ است، بى تعارف، بايد همه تاريخ شعر فارسى را كنار گذاشت؛ چه شعر متقدمان و چه شعر متأخران؛ كلاسيك‏ها و مدرن‏ها، كه همه - به اين معناى خاص - ايدئولوژيك‏اند، از باب مثال مى‏توان صدها شاهد مثال از شعر اخوان، شاملو، فروغ و سپهرى بركشيد، و اگر مراد از شعر ايدئولوژيك شعرى است كه به دور از التزام به ظرايف بيان شاعرانه، به شكلى تحميلى و باسمه‏اى، باور خاصى را در شعر به نمايش مى‏گذارد، اين امر نيز اختصاص به شعر دينى يا غيردينى ندارد، انبوهى از مكتوبات اومانيستى، اگزيستانسياليستى، ماركسيستى يا حتى مذهبى ودينى به اين صفت متصف اند كه البته موضوعاً از دايره‏ى شعر خارجند، هرچند به نام شعر عرضه شوند.
 در اين روزگار، اهالى ديار فرنگ بنابر رهيافت‏هاى نو، عزم آموزش فلسفه به كودكان دارند و برآنند كه كودكان مى‏توانند - و بايد - كه مفاهيم فلسفى را بياموزند، تا در دوره‏هاى بعد از انديشه‏اى عميق برخوردار شوند، منتها شرط اوليه و بديهى اين كار، عنايت به زبان و بيانى متناسب با سال‏هاى كودكى براى بيان مفاهيم فلسفى است.
 در چنين زمانه‏اى، قيصرِ جوان - چنان كه در همان نقد تصريح مى‏كند - كودكان و نوجوانان را بنابر فطرت خدادادمهياى درك و دريافت مفاهيم و انديشه‏هاى اساسى و عميق مى‏بيند. از اين رو فراتر از نظريه‏پردازى دست به كار آفرينش مى‏شود و با وقوف به قحط ادبيات معطوف به باور دينى براى نوجوانان، آثارى ارجمند از خود به يادگار مى‏گذارد. البته ابتلائات جانكاه و جوانمرگى، حال و مجال افزون برشمار آثار را از او مى‏گيرند، اما همين چند اثر معدود نيز به لطف حضرت حق به چشمه‏اى پر بركت و زايا بدل مى‏شود، به ويژه با تأثيرگذاشتن بر ذهنيت و زبان بسيارى از شاعران كه در اين سه دهه دست به كار سرودن براى كودكان و نوجوانان شدند، و از اين حيث جايگاه او در شعر نوجوان جايگاه يگانه و رهگشاست، آن هم در روزگارى كه هنوز توليد انبوه مملى سرايى و حسنى سرايى و اتل متل توتوله دست از سر شاعران مدعى - حتى - برنمى‏دارد!

    5
 شعر كودك و نوجوان - از آغاز تا كنون - در بيان مفاهيم دينى كارنامه‏اى ستودنى ندارد سهل است؛ به جرأت مى‏توان گفت؛ بخش اعظم شعرها در اين حوزه‏ى معنايى كم‏ارزش‏اند و گاه ضدارزش. در خوشبينانه‏ترين داورى مى‏توان گفت كه اين توليدات ناخجسته‏ى ضعيف - و گاه سخيف - در سواد نازل مذهبى و تلقى‏هاى سطحى و عوام‏زده‏ى سرايندگان از معارف دينى ريشه دارد، به هر نيتى كه شكل گرفته باشند.
 حتى بخشى از اين آثار را كه با عنوان »سرى دوزى ادبى« معروفند، تنها مى‏توان به وصف »جنايت« مفتخر كرد كه با عنايت به زلالى و لطافت روح كودكان و نوجوانان آثار زيانبارى برجا مى‏نهند و به سهم خود در دلزدگى نسل نو از مفاهيم دينى در دوره‏هاى بعد زندگى نقشى ويرانكار برعهده مى‏گيرد.
 كارنامه‏ى دواير دولتى و متوليان رسمى در اين حيطه كارنامه‏اى سرشار از قصورها و تقصيرهاست؛ مديران نامتخصص و كارنشناسان كاسبكار و فرصت‏طلب - دست در دست هم - ميداندار اين فاجعه‏اند. بخشى از اين قهقرا دستاورد آدم‏هاى ابوالمشاغلى است كه در آغاز جوانى دست به قلم بوده و استعدادى هم داشته‏اند و به بركت عرصه‏ى خالى دهه‏ى نخست انقلاب پهلوان ميدان‏هاى خالى شده‏اند، اما به مرور زمان ته كشيده‏اند و اينك در مسلك ابن الوقتى بر چندين و چندگردنه‏ى فرهنگى و انتشاراتى به ظاهر رايزن و كار بلدند و در باطن راهزن، در فهرست غنايم مادى آنان كوهه‏اى از مواهب مى‏توان ديد، با اين وصف، هل من مزيد مى‏زنند و نشانى‏هاى غلط مى‏توانند؛ پدرخوانده‏هايى كه نه از غناى تئوريك برخوردارند و نه از ذوق و شوق نقادى، نوشته‏هاى ارتجالى و خام دستانه‏ى سرشار از خطاهاى فاحش صورى و محتوايى خود و همگنان را به ضرب ارتباطات مافيايى در اسرع وقت با تيراژهاى گزاف به چاپ مى‏رسانند و از خوف پيدا شدن رقيب‏هايى تازه نفس راه را بر هر گونه حركت نوآورانه و خلّاق مى‏بندند.
 من در اين نوبت به همين اشاره‏هاى ناكافى بسنده مى‏كنم، با اميد به آن كه تحقيق مفصل انتقادى را كه بر كارنامه‏ى شعر كودك و نوجوان در سال‏هاى پس از انقلاب در دست دارم، به سامان برسانم و غرامت‏ها و غنيمت‏هاى اين عرصه را در تحليلى بى‏ملاحظه با ذكر نمونه‏ها برشمارم.
 اين از نقاط تاريك، اما براين قاعده استثناهايى است و درخشش‏هايى را نيز مى‏توان مشاهده كرد و قيصر امين‏پور مهم‏ترين استثناست براين قاعده‏ى ملال‏انگيز.

    6
 »ظهور روز دهم« (1365) منظومه‏اى است براى نوجوانان؛ نخستين منظومه‏ى نيمايى براى نوجوانان، و روايتى جذاب و شاعرانه از روز دهم كه عاشوراست؛ اين منظومه، گذشته از ارزش‏هاى زبانى در نگاه حماسى به واقعه‏ى عاشورا جايگاهى تاريخى دارد كه بايد در فرصتى ديگر بازگفته شود:
 روز عاشوراست
 كربلا غوغاست
 كربلا، آن روز غوغا بود
 عشق، تنها بود!
 آتش سوز و عطش بر دشت مى‏باريد
 در هجوم بادهاى سرخ
    بوته‏هاى خار مى‏لرزيد
 از عَرَق، پيشانى خورشيدتر مى‏شد
 دم به دم بر ريگ‏هاى داغ
    سايه‏ها كوتاه‏تر مى‏شد...
 »مثل چشمه، مثل رود« (1368) مجموعه‏اى است از بيست شعر كه در موضوعات مختلف سروده شده‏اند؛ از نيايش، زندگى، ستايش شهيدان، فلسطين و ياد روستا. در پس زمينه‏ى شعرها نگاه دينى شاعر به طبيعت، انسان و جهان به شاعرانگى جريان دارد؛
 صبح در پشت در، مانده بر جاى
 نور در مى‏زند، چشم بگشاى!
 با اذان خروسان از آن دور
 روستا باز مى‏خيزد از جاى
 بيل بر شانه، زنبيل در دست
 شال‏ها بر كمر، گيوه در پاى...
 قيصر در سال هفتاد و پنج مجموعه‏ى »به قول پرستو« را انتشار مى‏دهد كه اوج كارهاى اوست براى نوجوانان؛ زبان شعر به اوج زلالى و لطافت و پختگى مى‏رسد و چند قطعه از زيباترين آثار در تاريخ شعر نوجوان را رقم مى‏زند؛ راز زندگى، كشف قفس، معما، لحظه شعر گفتن، شعر و كلاس انشاء عنوان اين شعرهاى در ياد ماندنى است. بر هريك از اين شعرها مى‏توان و بايد مكث كرد و زيبايى‏هاى نگاه و بيان شاعر را در آينه شعرها به تماشا نشست، اما بايد گفت كه مثنوى »پيش از اين‏ها« شاهكار اين دفتر است؛ ناب و در اوج، الهام بخش و رهگشا، ردّ تأثير و رهگشايى اين شعر متفاوت را در آثار شاعران جوان‏تر مى‏توان ديد؛ از جمله دركارهاى موفق »عرفان نظر آهارى« كه اميدوارم به تكرار مكررات مبتلا نشود و از آفات اقبال و اشتهار مصون بماند.
 اين مثنوى پنجاه و چهار بيتى كه در وزن مثنوى مولانا - فاعلاتن فاعلاتن فاعلات - سروده شده، روايتى ساده و زلال را باز مى‏گويد، با زبانى تصويرگرا و لطيف، اما برجستگى آن به زبان و روساخت شعر محدود نمى‏شود و جسارت شاعر در حوزه‏ى محتواست كه ارج و اوجى دو چندان بدان مى‏بخشد؛ جسارت شاعر در بيان »رابطه‏ى انسان و خدا«،
 »پيش از اينها« چون هر اثر هنرى متعال و پيشرو - در آنِ واحد- ويرانگر است و تأسيس‏گر؛ ويرانگرِ درك و دريافت خرافه‏آلود از خداوند و نوع ارتباط انسان با حضرت حق؛ دريافتى عوامانه كه نه با اسماء و تجليات خداوندى سازگار است، نه با نگاه ژرف پيشوايان دين، در روايات و ادعيه و نيز تعابير اهل حكمت و عرفان در شعر و نثر.
 قيصر در پس زمينه‏ى فرهنگى اين مثنوى - كه تبارنامه‏ى آن به معرفت آموزى و حكمت عرفانى عطار و مولانا مى‏رسد - از مجموعه‏ى ميراث فرهنگى اسلامى، عرفانى و شيعى متأثر است؛ هم از آيات و روايات و ادعيه، هم از شعر و نثر عرفانى، هم از انديشه و شعر معاصر؛ مى‏توان به طور مشخص. به  حديث مشهور حضرت امير(ع) اشاره كرد كه ناظر به بيان ارتباط انسان با خداست و در آن اصناف پرستشگران  در سه طيف تاجران و خائفان و عاشقان برشمرده مى‏شود. اين حديثِ شريف شالوده و بن مايه‏ى مثنوى »پيش از اينها«ست كه در شبكه‏اى از ارتباطهاى بينا متنى، به هوشمندى با لحن مولانا در قصه‏ى موسى(ع) و شبان گره مى‏خورد و هم‏چنين با پاره‏هايى از نگاه و لحن سهراب سپهرى و در نهايت به بافتى ويژه مى‏انجامد كه مُهر ويژه‏ى قيصر را در پاى دارد.
 در ابتداى اين مثنوى، راوى (شاعر) تصويرى وهم‏آلوده از ذات و صفات خداوند را باز مى‏گويد و در امتداد آن تصوير وهم‏آلود، ارتباط سرشار از هراس انسان با پروردگار را كه نشانى از جمال و زيبايى حضرت حق ندارد و نه رنگى از رحمانيت و رحيميت و لطف و عنايت و بخشايش بى‏كران او. اين سو، انسانى است هراسناك و مفلوك و كابوس زده، و آن سو - در دور دست‏ترين دور ممكن - سلطانى مخوف، نابردبار، خشمگين و بى‏رحم با گرزهاى آتشين در دست كه با آدمى جز به زبان عذاب و عقاب سخن نمى‏گويد و هرگز سرِ اُنس با آدمى ندارد و به او اجازه‏ى تقرب نمى‏دهد.
 قيصر با بيانى هجوآميز به تخريب و ويرانگرى اين تصوير مى‏پردازد كه سراسر دقايق آدمى را مى‏بلعد و آن را به دوزخى در همين دنيا بدل مى‏كند؛
 آن خدا بى‏رحم بود و خشمگين
 خانه‏اش در آسمان، دور از زمين
 بود، اما در ميان ما نبود
 مهربان و ساده و زيبا نبود
  ....
 هرچه مى‏پرسى، جوابش آتش است
 آب اگر خوردى، عذابش آتش است
 تا ببندى چشم، كورت مى‏كند
 تا شدى نزديك، دورت مى‏كند
 كج گشودى دست، سنگت مى‏كند
 كج نهادى پاى، لنگت مى‏كند
 تا خطا كردى، عذابت مى‏كند
 در ميان آتش، آبت مى‏كند....
 اين تصوير هولناك كابوس پيوسته‏ى خواب‏ها و بيدارى‏هاست؛
 با همين قصه، دلم مشغول بود
 خوابهايم، خواب ديو و غول بود
 محو مى‏شد نعره‏هايم بى‏صدا
 در طنين خنده‏ى خشم خدا...
 از اين گونه زيباترين دقايق آدمى در خلوت‏هايش - نيز - برباد مى‏رود؛
 نيت من، در نماز و در دعا
 ترس بود و وحشت از خشم خدا
 در چنين زمينه و چشم‏اندازى، راوى از سفرى معنوى اما ملموس حكايت مى‏كند و از رسيدن به روستا، كه نماد زلالى فطرت است، آن جا خانه‏اى »خوب و آشنا« مى‏بيند، خانه‏اى براى خلوت، براى شستن دست و دل و رسيدن به طهارت، براى گفت‏وگو با خويش و با خدا، خدايى كه نامش نور است و نشانش روشنى، حتى قهر او نشانى از مهر دارد؛
 خشم، نامى از نشانى‏هاى اوست
 حالتى از مهربانى‏هاى اوست
 قهر او از آشتى شيرين‏تر است
 مثل قهر مهربان مادر است
 دوستى از من به من نزديكتر
 از رگ گردن به من نزديكتر...
 جسارت بزرگ قيصر در اين شعر »سهل و ممتنع« هجو آن تصوير مخوف و دهشت‏بار از رابطه‏ى انسان و خداست و توصيف رابطه‏اى عاشقانه ميان انسان و خدا، خدايى كه انسان مى‏تواند - بى‏واهمه - به او نزديك شود و صميمانه با او سخن بگويد، انس بگيرد، درباره‏ى هرچيز راز بگويد؛ با زبانى بى‏الفبا، و با او پربگيرد و پرواز كند تا بى‏كران. پايان‏بندى هوشمندانه‏ى شعر نيز شايان توجه است؛
 آن خداى پيش از اين را باد بود
 نام او را هم دلم از ياد برد...
 من نام اين جسارت و دلاورى و روشن بينى شاعرانه را مى‏گذارم؛ »عرفان شاعرانه براى نوجوانان«، فارغ از هرگونه تحميل و فروغلتيدن به ورطه‏ى شعار و خطابه. اين افتخار از آن قيصر است و گشاينده‏ى راهى و نگاهى زاينده كه ميوه‏ى مباركش را مى‏توان در برگ و بار شاعران جوان‏تر ديد، اميد كه به توقف و تكرار نيانجامد و با تلاش هوشمندانه‏ى شاعران ديگر به آفاقى تازه و پرطراوت راه باز كند.

*****